محل تبلیغات شما



از بعد اومدن از تبریز.روزای عجیب و پرکاری برام اتفاق افتاد

تونستم چیزایی که میخوام رو باقیمت مناسب تو تهران  و  چند تا از شهرا پیدا کنم و سفارشامو اونجا انجام میدادم.

قیمتا اینقد خوب بود که به فکر بازاریابی افتادم.تا جایی که تونستم چندتا از همکارام رو پوشش بدم.

روزای وحتی گاهی وقتا  شبا که به اصطلاح موقع استراحت بود رو به فکر کردن راجب انجام دادنش میگذروندم و لیستی از یک برگه مینوشتم تا فردا طبق اون لیست همه کاراو انجام بدم.

خلاصه اینکه همه چی رو به راه و خداروشکر مشتری های به خصوصی برا خودم پیدا کردم.

دیروز کلی خرید داشتم.از یکی از استان های همجوار .تصمیم داشتم سرمایه رو بزارم تو کار و براش مشتری پیدا کنم.وسایلارو تقریبا نصفشو دریافت کردم .

بعدشم دوستم خیلی وقت بود میخواست یه خودرو تیبا از سایت سایپا بخره.که هر بار نمیشد بخره و ظرفیت پر میشد اون روز من تلاش کردم و تونستم براش بخرم.خلاصه اینکه دوستم از خوشحالی تو اسمونا بود.

منم که همه چی طبق برنامه و پیش بینیم بود.

4 ابان برام برام روزی عالی شده بود.شب موقع خواب اینا بود ساعتای 12 اینا که یهو و زدم تا یه سر به تلگرام بزنم.

دیدم یه اطلاعیه زدن که ازاین به بعد ممکن نیست از یه استان دیگه وسایل بخری و ببری تو یه استان دیگ بفروشی.منم خیلی جا خوردم خییلیی نارحت شدم.کلی خرید کرده بودم و نگران ازاینکه این وسایلا که هرکدوم سریال مخصوص دارن رو چیکارش کنم.

دیشبو نمیدونم چطور خوابیدم!فقط میدونم خیلی نارحت و نگران بودم!امروزم به هر دری زدم که بگم بابا من اینارو خریدم بزارید ضرر نشه واسم!فعلا که همه جا تعطیل بوده و نتونستم به جایی بگم!

امروز به مامانم میگفتم منی که دیروز دل یه ادم شاد کردم چرا اینطوری شده که خودم الان باید  نگران باشم؟؟؟

خدایا بهم کمک کن مثل همیشه.خدایا کمک کن آبروم پیش مردم و همکارام حفظ بشه.

خدایا نوکرتم.

همین!فقط درد دل بود!ببخشید!خیلی دلم گرفته الانم بارون میباره اینجا!میگن تو بارون دعا قبول میشه.

امیدوارم دفعه بعد که میام با خبرای خوب بیام.

#257


سلام دوستای خوب!

 

 

یه چند وقتی میشد پست نزاشتم.

پنجشنبه نزدیکا ظهر بود پس عمم زنگ زد که سینا یه کاری مخوام انجام بدم اگ موافق باشی چون پول تو دست وبالم نیست بیا شریکی انجام بدیم.منم گفتم باشه.

خلاصه جایی که وسایلارو باید میبردیم یه 3 ساعتی باما فاصله داشت.

اینو بگم که طرفی که وسایل میخواست یه میلیون پیش پرداخت به پسر عمم داده بود و گفته بود وسایلارو (رادیاتور و)برام بیارید اینجا ک اومدین بقیشو میدم.

خلاصه با کلی تردید و اینکه اونجا خفت نکنن مارو از بابت اینکه وسایلارو اونجا ازمون بن و دست خالی برگردیم.کلی استرس داشتیم.

خلاصه ساعت 4 ونیم وسایلارو گذاشتیم تو وانت رفتم به سمت اونجا.خلاصه ساعتای 8 اینا بود رسیدیم.هرچی زنگ زدیم به یارو تلفنشو برنمیداشت و اخرین باری که باهاش حرف زدیم گفت که اک دیدید تلفن جواب ندادم و فلان من توی یکی از تالار ها هستم و بیاید اونجا دنبالم.

خلاصه هوا تاریک شده بود و ادرس تالار عروسی رو پیدا کردیم و پسر عمم به خواننده گفت  و اخرش یارو رو پیدا کردیم.با کلی استرس وسایلارو تحویل دادیم و پولو گرفتم.ازاین ور که برگشتیم حسابی میخندیدم از بابت اینکه کارمون خوب بوده و فلان.

امروزم پسر عمم پولو برام برگردوند و گفت 1 تومن سهم تو میشه بردار.منم نخواستم ازش بگیرم و به اصرار 100 تومن ازش گرفتم.خلاصه کلی تشکر کرد بابت اینکه کمکش کردم و تونسته این کارو انجام بده.

اینم از روز پر استرس ما!

پی نوشت:این روزا خیلی فکرم درگیر ی کاری هست به پول خیلی زیادی نیاز دارم و باید طی یکی دو روز دیگه اون پولو جور کنم و خداروشکر تا الان یکی دو نفر پیدا شدن بهم پولو بدن.

پی نوشت 2:الان که این مطلبو مینویسم برادر زاده ام اومده پیشم تو دفتر .مامانش رفته پیش چشم پزشک و آراد رو اورده پیش من.الانم داره نقاشی میکشه واسم.

این پایینم نقاشی عمو سیناش تو لپ تاپ واس اقا آراد!!!!

 


سلام دوستان .

یکی از دوستای دوران دبیرستانم که همسایمون هم هست (اسمش  فرشید)و تا سال 93 قبل ازاینکه زن بگیره رفیق صمیمیم بود .(البته الانم رابطمون خوبه ولی دیگه زیاد ارتباط نداریم ).خلاصه از چند ماه پیش فهمیدیم که خانومش بارداره این دوست منم واس اینکه موقعی  که خانومش زایمان میکنه دست تنها نباشه تو سوپرمارکت یکی دیگه از دوستای مارو اونجا استخدام مینکه(ارش) که پاره وقت اونجا کارارو انجام بده .توی این روزای اخر نزدیک به بچه دار شدن خانم دوستم -خاله آرش مریض میشه و دقیقا تو روزی که بچه فرشید بدنیا میاد خاله آرش هم فوت میکنه. خلاصه فرشید حسابی ازاینکه این مدت کلی برای ارش هزینه کرده تا روز زایمانو اون بتونه پیش بچش باشه پشیمونه خلاصه جریانات عجیبی دارن این دو تا.از همینجا تبریک مجدد به فرشید و تسلیت مجدد به آرش .

شب 4 آذر باز خبر اوردن یکی از دوستای خانوادگیمون پسرش بچه دار شده !

از طرفی ساعتای 8 شب اینا بود که زله اومد که خداروشکر بخیر گذشت.

خلاصه این شد که 4 آذر هم به روزای عجیب و غریب ما اضافه شد.

همین!

پی نوشت:خوب خداروشکر همانطور که مستحضر هستید دلار به 11 و12 تومان برگشته و به روزای  وفور نعمت برگشتیم.خدایا شکرت.

پی نوشت 2: خونه ای کوچکی که گرفته بودم رو هفته ای یک یا دوبار میرم اونجا .تشریف بیارید شمام!

پی نوشت 3:یه دفترچه یادداشتی از سالای 91 اینا پیدا کردم چند روز پیش که توش شماره بچه های مجازی رو یاداشت کرده بودم یه 6 نفری بودن .شماره هاشون رو تو گوشیم سیو کردن یکی دوتاشون تلگرام داشتن.خودمو معرفی کردم بهشون نه من اونارو خوب یادم مونده بود نه اونا منو!این اتفاق جالبی بود که این چند روز افتاد.

پی نوشت :خدایا به ما مردم رحم کن.از بلا و مصیب مارو دور نگه دار.

چند روز پیش شنیدم یکی از نانوایی ها چندین و چند کارت یارانه از خانواده های کم درامد پیش خودش نگه داشته تا کل ماه رو نون ببرن خونه و نانوایی هم سر برج از کارت یارانه شون پولو برداره.هی خداااا چه روزگار بدی.خدایا بهمون رحم کن.

تمام


سلام. تمام مدتی که دور از مراسمات رسمی خانواده ها با همسر ایندم داشتیم.بدور از حاشیه و بدور از مسایل دیگر بودیم. اما از وقتی همه چی رسمی شده اندازه تمام اون روزا دچار حاشیه و دغدغه فکری شدیم. اختلاف های خانوادگی دو طرف برای هردو دغدغه و دل مشغولی رو به همراه داشته. من درکل ادمی درونگرام و بیشتر دوس دارم تو مجالسی برم که حرفای پشت سر و بگم بگم ها خیلی کمتر باشن برای همین دوس دارم کل مراسمات باتوجه به شرایط کرونا و مریضی در سادگی و ارامش کامل انجام
امروز خانمم تماس گرفت که مراسم نشون کردن فرداشب کنسل شده چون عمه مامانم فوت شده. خیلی حس بدی بود.راستش ازچند روز پیشش من این احساسو داشتم که لغو میشه و حتی گفته بودم بهش!امروز اینطوری شد! زنگ زدم گل فروشی گفتم فعلا درست نکنین دسته گل رو. عرضم خدمتتون اتفاق عجیب جایی رخ داد که یه خانم وارد دفترمون شد. گفتش یه محافظ پکیج رو میخوام!بهش دادم.بعد گفت اقا سینا درست تموم شد؟؟؟منم متعجب ازاینکه اسممو از کجا میدونه و متعجبتر ازاینکه چه درسیو میگه! گفتم درس چیو؟گفت
سلام. خرید خونه خیلی همگی اعضا خونه رو تحت فشار قرار داد.اما شکر خدا داره همه چی خوب پیش میره و کم کم دارم پولایی که قرض گرفته بودم رو تسویه حساب میکنم. خدایا شکرت. از طرفی کرونا روز به روز داره جون ادما رو میگیره و متاسفانه بااین همه اعلام کردن عده ای نزدن ماسک رو زرنگی میدونن و باعث میشن اوضاع بدتر وبدتر بشه. بگذریم! اتفاقا به گونه ای داره رقم میخوره که اگ خدا قسمت بکنه تا کمتر از یکماه دیگه به خواستگاری کسی که مدنظرم هست خواهم رفت.
تقریبا از 23 فروردین سرکار میریم و روزای کاری پسا کرونا رو طی میکنیم. تو این مدت همه چی خیلی گرون شد .منم پول خونه مو دادم جنس واس کارم.اونام کم و بیش گرون شدن.تصمیم گرفته بودم بعد اینکه فروش برن پول جمع کنم برای خرید خونه. گذشت و گذشت تا اینکه تقریبا از اول اردیبهشت خبرایی مبنی برااینکه داداشم میخواد خونشو با ویلایی عوض کنه به گوش میرسید البته خونه ای که داداشم توش زندگی میکنه .در اصل خونه بابامه.بابام مخالف عوض کردن خونه ای که داداشم توش بود با خونه جدید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سردار دلها